بسم الله الرحمن الرحیم
مدتی است که شور نوشتن در سر دارم.نمی دانم چه رخ داده اما گمان می کنم
با براه انداختن قلم و تاختن در عرصه ی اندیشه و فکر کمی بتوانم خانه ی دل و عقل را سر و سامان بخشم
که این روزها همه چیز به شدت برهم ریخته و مرا یارای پیشرفتن بیش از این نیست!
چه کنم که هوای دل ابریست. کوله بار عقل و هوش بسته و نمی دانم به سوی کدامین دیار راهی.
همین را می دانم که هر لحظه در پی بادی و سرابی بیش نیست.
بادها از پی هم می وزند و شب از پس روز و روز از پس شب
و به همین ترتیب سرابها بر سر راه سر بر می آورند و فتنه گری می کنند.
روزهایم را سخت سپری میکنم.همه در پی عقل و دل می گذرند و از خود مانده ام.
به دنبال اجتماع این دو تمام اوقاتم را فدایی کرده ام.اما چه حاصل...
هرچه می گذرد عقل دورتر و دورتر و دل دورتر و دورتر می شود و این منم در این آشفته بازار خود
که یا به دنبال اویم یا به دنبال این.چه کنم؟
نمی دانم که مرا چه حاصل شود اگر بی دل وبی عقل دیوانه و مجنون وار ره پی گیرم و از سر این دو بگذرم
اما چاره ای نیست.مسیر را یارای رفتن بی این دو نیست و تاب نخواهم آورد.این را می دانم...
در پی مجتمع ساختن افکار پریشانم هستم...
کمکم کن ای خدا
و به قول یکی
و آی عشق ادرکنی....
(عشق:از نامهای خداوند)